بینه‌ر

عبور از چراغ قرمز

روزی که دکتر قطب الدین صادقی به دعوت انجمن هنرهای نمایشی مهاباد برای تولید نمایش”نه‌بی باشتر” با موضوع بمباران شیمیایی سردشت تصمیم گرفتند به مهاباد بیایند در بین هنرمندان تئاتر مهاباد ولوله ای به پا شد. چرا که به خوبی می دانستیم حضور این چهره ی پرافتخار ملی در شهر مهاباد نتایج مثبتی برای سالیان سال خواهد داشت. ما که سر از پا نمی شناختیم برای تأمین بودجه های لازم دست به کار شده و به سراغ فرمانداری مهاباد، شورای اسلامی و شهرداری مهاباد، نماینده ی مردم مهاباد در مجلس و مسئولین سردشت اعم از شورا و شهرداری سردشت و نماینده ی مردم سردشت در مجلس رفتیم تا این خبر خوش را به آنان نیز اعلام نماییم! البته بنا شد به مسئولین یادآور شویم که این مبالغ هزینه نیست و سرمایه گذاری فرهنگی و هنری روی هنرمندان این شهر است و خدای نکرده لحظه ای مشکوک نشوند که نکند پول بیت المال هدر می رود. فرماندار مهاباد و معاون سیاسی و اجتماعی (وقت) ایشان در چند جلسه به طور رسمی حمایت خود را اعلام کردند. و این، باز خبر خوبی بود. شورای اسلامی شهر و شهردار مهاباد نیز اعلام کردند بخشی از هزینه های کار و هزینه های اقامتی دکتر صادقی را در این مدت ۵۰ روز تأمین خواهند کرد . آن قدر خبر خوشحال کننده پشت سر هم آمده بود که دیگر هیچ چیز جلودار تئاتری های مهاباد نبود. اما هنوز بخش زیادی از هزینه ها مانده و باید به سراغ نماینده ی مردم مهاباد می رفتیم. چرا که اطمینان داشتیم فرهنگ و هنر از دغدغه های ایشان است و مهمترین اقدام فرهنگی ایشان در تمام این مدت، یعنی تغییر ریاست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، زبانزد عام و خاص شده بود و چون آن اقدام تا حدودی ناکام مانده بود، لذا تصور کردیم شاید با یادآوری اینکه می توان از طرق دیگری نیز- به غیر از تغییر مدیران- فعالیت فرهنگی داشت، مشعوف به سراغ ایشان رفتیم. بعد از چند جلسه در دفتر تهران و مهاباد و تشریح تفاوت های فوتبال و تاتر، بالاخره قول پرداخت مبلغی از هزینه ها گرفته شد و ما خوشحال از این خبر خوش با گل و شیرینی راهی سردشت شدیم تا بقیه ی مبالغ را از آن جا تأمین کنیم. هزینه های این کار شوخی نبود. یک کار حرفه ای با حدود ۴۰ نفر عوامل و بازیگر و همچنین برگزاری دوره ی آموزشی برای هنرمندان؛ همه ی این ها خرج داشت.
در سردشت حسابی از ما استقبال شد و حتی عکس هایمان! به روی سایت رفت و به صورت رسمی شورای شهر و شهرداری سردشت اعلام کردند که هزینه ی این کار پرداخت می شود. همه چیز آماده بود، اما زمان زیادی هم از دست رفته بود. پس با این منطق که مسئولین قول داده اند ، مصوب کرده اند و حتما عمل خواهند کرد! ، دکتر صادقی را از تدریس، تمرین و فیلمبرداری و کار و زندگی در تهران، ۷۰۰ کیلومتر دور کردیم و ایشان به مهاباد آمدند. شهرداری و شورای اسلامی مهاباد سریع به وعده های خود عمل کرده و توانستیم کار را شروع کنیم. با خودمان گفتیم خب بقیه نیز به همین منوال پیش خواهند رفت و ما سرمست از این همه عمل به وعده مسئولین! مشغول تمرین شدیم. از طرفی نام دکتر صادقی کافی بود تا از شهرهای بوکان و سردشت و ارومیه علاقمندان به شرکت درکلاس های ایشان به مهاباد بیایند. شهرداری سردشت اعلام کرد که همه چیز آماده است و تنها شماره حساب انجمن فکس شود تا فردا پول به حساب واریز گردد؛ اما علیرغم ارسال چندین باره ی فکس شماره حساب انجمن به سردشت ظاهراً این فردا ! سر نمی رسید و آنقدر به حساب بانکی انجمن سرزده بودیم که مسئولین بانک از ۱۰۰ متری و قبل از ورود حساب را چک می کردند و با سر اشاره می کردند که چیزی واریز نشده است. به سراغ نماینده ی مهاباد رفتیم اما گویا خبرهای خوب تمام شده بود و این بار پشت سرهم خبر بود که می شنیدیم. نماینده ی سردشت نیز خبر خوبی به ما نداد. کار شروع شده بود و ما تنها بودجه ی شهرداری و شورای اسلامی مهاباد را در اختیار داشتیم که البته کفاف نمی کرد . نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. اما هنرمندان به روز های سخت عادت دارند. اصلاً هنرمند برای روز سخت آفریده شده است. پس با همت هنرمندان مهاباد و دلسوزی دکتر صادقی کار ادامه پیدا کرد و باز ما بودیم که به وعده های خود عمل کردیم . اجرا در ۷ تیر در میدان سرچاوه سردشت، اجرای عمومی در مهاباد ، اجرا ی عمومی در بوکان، اجرا در جشنواره کردی سقز و …
این بار نیز هنرمندان بودند که به آن دسته از مسئولین عادت کرده به خلف وعده درس وفادار بودن آموختند. هرگز تقصیر معلم نیست که دانش آموزش می خواهد سر به هوا و درس گوش نکن باشد و اگر رفوزه شد می بایست دلیل آن را در تنبلی روزهای سر به هوایی اش جستجو کند!

۲٫ خلف وعده و اقدامات بعضاً کارشکنانه ی مسئولین سردشت به جای خود و پیگیری آن به عهده ی مردم هنردوست و شریف سردشت می گذاریم. مردمی که در روز ۷ تیر یکپارچه به پشتیبانی از اجرای نمایش “نه‌بی باشتر” آمده بودند. مردمی که بعد از اجرا به شدت از عملکرد برخی از مسئولین شهرشان ابراز نارضایتی می کردند. مردمی که برای دیدن نمایش به صورت کامل که حق اصلی آنها بود مجبور شدند به مهاباد بیایند و ما جز ۵۰ روز تمرین ۵ ساعته در گرمای تابستان و آماده سازی نمایش و بیان بخش کوچکی از دردهای آنان کاری از دستمان برنمی آمد و تنها افسوس می خوریم که گویا زخم های سردشت بنا نیست هرگز التیام یابد.
۳٫ عجیب است که نماینده ی محترم مهاباد (که بزودی عنوان سابق را یدک خواهد کشید) همچنان خود را مقید به وفای به عهد می دانست، با این حال اگرچه در روزهای اجرا در چند قدمی تالار وحدت مهاباد تشریف داشتند اما حاضر نشدند ولو چند دقیقه به سالن بیایند و ببینند که در شهرشان چه خبر است. قطعاً کمبود وقت به خاطر رفع مشکلات مردم مانع نشده است.! چرا که در همان روزها برای جلسه ی رونمایی از کتاب به اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی می روند و طی نطق تکراری تمام مشکلات فرهنگی مهاباد را متوجه عملکرد نادرست! مدیریت اسبق این اداره می نماید و گویا وعده ی سر و سامان گرفتن اوضاع را می دهند. قطعاً اوضاع سر و سامان می گیرد اما این سر و سامان گیری به خاطر همت هنرمندان ، خون دل خوردن و تلاش آنهاست و نه چیز دیگر. اما اینکه چرا نماینده محترم حاضر نشدند حتی برای چند لحظه به سالن نمایش بیایند یک دلیل بیشتر ندارد و آن اینکه حضور در جلسات متعدد رونمایی کتاب و حاضر بودن جمعی از هنرمندان و روشنفکران در چنین جلساتی ، به ایشان مجال سخنرانی می دهد؛ اما در سالن نمایش تماشاگر سکوت می کند و نمایش می بیند و آن جا مجالی برای سخنرانی نیست و باید شنونده بود و این شنونده بودن عجب ناخوشایند است برای کسانی که فقط عادت به حرف زدن دارند! البته اگر ایشان کمی به اخبار فرهنگی روز در تهران دقت می کرد می دیدند که اتفاقا این روزها حضور چهره های سیاسی و اجتماعی بسیار برجسته در اجرای تئاتر های پایتخت به یک جریان بدل شده است و مسئولین باهوش به جای بنر زدن ، سعی می کنند با حضور در فعالیت های فرهنگی و هنری، حضور در سالن سینما، تالارهای تاتر، نمایشگاه ها و … توجه و مقبولیت ” جمعی از مردم ” ! را دریافت کنند. چه حیف که این فرصت تبلیغ از دست رفت! و صد البته هرگز جایگاه صحنه ی تاتر محل تبلیغ دروغ و دروغگویان نخواهد بود.
۴٫ یک روز در هنگام بازگشت از تمرین نمایش پشت چراغ قرمز چهارراه مولوی منتظر بودیم، دکتر صادقی از برخی ناهماهنگی ها گلایه می کرد. من برای اینکه اوضاع را آرام کنم و ایشان امیدوار باشند گفتم “نگران نباشید آقای دکتر! درست می شود” ایشان در پاسخ گفتند: ” نگران نیستم و اطمینان دارم درست می شود. اما مشکل این است که توقعم بالاست. من به مهاباد آمده ام. شهر و زادگاه هنرمندان بزرگی چون هژار، هیمن ، محمد قاضی، ماملی، عزیز شاهرخ و … این اسامی توقعم را از این شهر بالا می برد” …. هر دو سکوت عمیقی کردیم. او سکوت کرد چرا که توقعش بالا بود و من سکوت کردم چرا که ….. چراغ قرمز آخرین شماره هایش را نشان می داد… ۴…۳…۲….۱… چراغ سبز شد و ما همچنان سکوت کرده بودیم.

خروج از نسخه موبایل