هرگز کسی این چنین فجیع به کشتن خود بر نخواست که من به زندگی نشستم. «ا.بامداد»
و این حکایت سرنوشت آدمیانِ بە ظاهر مدرنی است کە در «تحجر»، مرگ را زیست میکنند و نە زندگی را و اینچنین است در این منجلاب تن بە هر حقارتی میدهند و برای زندەماندن خود حتی خوابهای کودکی بادکنکفروش را بە مرگ میسپارند .
«تحجر» گذرگاهی است کە آدمیانش بە قول بامداد شاعر، با کُندە و ساتوری خونآلود بە سلاخی هم نشستەاند، چنان کە آدمی نە زندگی در چنین بە ظاهر جامعەای را، کە مردن در چنین ماندابی را هم شایستەی مقام انسانی خود نمیبیند. آدمیان در «تحجر»، آنانند كه آنچنان شب را میزیند کە خُفاشوار بە زندگی در لایبرنتهای روحی خبیث خود درنشستەاند و چنان به وقاحت بە زندەبودن نشستەاند کە اندک جائی برای نە برای زندگی درخور شأن انسان، کە جا برای مردن هم تنگ است، آدمی است کە میشکند و صدای شکستن استخوانهایش حتی در سلفیهایشان دیدە میشود.
«تحجر»، سنگشدگی انسانهای بە ظاهر مدرنی است کە چنان کلاە منیت و منافع شخصیشان را جلو کشیدەاند کە آسمان منافع مشترک انسانی را چنان نادیدە گرفتە کە انگار نە انگار کە در زیر این آسمان بینهایتِ آبی، زمانی همین انسانها بودند کە عضو یک پیکر بودند و فراموش کردەاند کە فراموش کردەاند، گر روزگار بە درد آورد عضوی را، کجاست قرار دگر عضوها؟
این «تحجر»ی است از نوع بە ظاهر مدرنش و در خود بازگشتی بە عصر حجر، این شاید آن بخش ناخوشایند تمدن باشد کە انسانیت گوهر گم شدەاش است و مولاناوار بایستی از دیو و دد ملول گشت و انسان را آرزو کرد. اینجاست انسانها سخت در حال سوءاستفادەی انسانی! از همدیگرند! کە در واقع خود را بە مسلخ بردن است و این چرخەی معیوب در سراسر نمایش تحجر ادامە دارد و بە تماشاگر یادآور میشود کە نگذارند بە دندەای از دندەهای این چرخ معیوب تبدیل شوند، کارگردان با زیرکی و با وجود آنهمە نامردمی و نهایتا دستگیری در حق تنها انسان حقیقی در نمایش خود، مصداق آن مَثلِ کهنِ ژاپنی را یادآور شود کە «بگذار انسان بماند» و در جویبار سیلان و خروشان زندگی انسانی، ماهی سیاە کوچولویی پیدا میشود کە برخلاف جریان رودخانە شنا کند، هر چند در نمایش تحجر فقط این انسان است کە تاوانِ کار بجا آوردن وظیفەی انسانی خود را پس میدهد و گرفتار تور میشود.
تحجر، نمایش واقعی زیستجهانی است بە ظاهر مدرن و انسان در نمایش زندگی سگی، موجود رباتواری از خود بیخودشدەای را بە نمایش میگذارد کە حتی دلخوشیهای کودکی بادکنکفروش را بە باد نابودی هوا و هوس خود میسپارد کە شایستەی مقام انسانی او نیست و این حکایتی است کە بعد از اتمام نمایش تحجر، تماشاگر در تنهایی خود و در دادگاە وجدان، رفتار ناهنجار در ظاهر هنجار شدەی انسانها را مورد کندوکاو ذهنی و در نهایت انتقاد از وضعیت بغرنج انسان در جامعەای با کمترین ترحم نسبت بە هم و در واقع نسبت بە خود و شاید در نهایت خود را مورد خودانتقادی قرار دهد. بازیگران، در تحجر نە بازی، کە زندگی در دنیایی را زیست میکنند کە قرار بود انسان را از رنجها برهاند و بشارت امیدی باشد برای زندگی درخور کرامت انسان، «انسانی کە بودنش دشواری وظیفە است». هر چند چارلی چاپلین خیلی پیشتر و با درایت و زیرکی ابزارشدگی انسان در این عصر مدرن را قبلا مورد انتقاد قرار داد و با هنر خود این هشدار را بە انسانها دادە بود و این بار «خاوری»، زیست در این جهان را کە پیش بە روی سنگ شدگی است، با فریادی رسا آواز سر دهد، آوازی هرچند کوتاە، بە حرمت زندگی…