طولانیترین جنگ متعارف قرن بیستم میلادی به پایان رسیده است. دیکتاتور مرده است و این مهاجران نام هایشان را بر دوش گرفته و به حکم نوستالژی راه بازگشت در پیش گرفته اند.
سال دوهزار و پنج، دو سال پس از پایان جنگی هشت ساله.
بخش اول:
شاهو! شاهو!
زن فریاد می زند «شاهو»! شاهوووو … و چشمان من خود به خود در جستجوی نوجوان یا مردی در نهایت زیر بیست و پنج سال برصحنه خیره می ماند. علیرغم انتظارم شاهو مردیست با موهای جوگندمی و شاید در سنی نزدیک به چهل سال و کمی بیشتر. چشمانم را می بندم و از خود می پرسم شخصیتی که در سال دوهزار و پنج، چهل ساله به نظر می رسد و باید متولد چهل و چهار ایرانی باشد، چرا نامش شاهوست؟ این بار برای دیدن بازیگر نقش شیلان با کنجکاوی بیشتری به صحنه چشم می دوزم. ابتدا حدس می زنم این نام باید متعلق به بازیگر کوچکی باشد که به دامان مادر پناه می برد اما باز برغم اندیشه ام، شیلان نام آن زن از فرنگ برگشته ایست که به نظرم سی و پنج تا چهل ساله است و هلاله که شاید بهتر بود نام مادر یا همان مهاجر از فرنگ برگشته باشد، نام آن کودک تقریبا شش ساله است که در بیشتر صحنه های فیلم خود را به دامان مادرآویخته است. چرا پیش بینی هایم درست از آب در نمی آیند. تناقض میان نام ها و سال تولد فرضی شخصیت های فیلم برای من دقیقا مصداق آن زمان پریشی ایست که مثال مشهورش می تواند وجود میز بیلیارد و سینه بند درنمایش آنتونی و کلئوپاترا و ساعت دیواری در ژولیوس سزار شکسپیر باشد. نام تمام هم نسلان آشنای خود را در ذهن مرور می کنم. آنها هیچ کدام شیلان نبوده اند و در میان مردان دوران خود نیز هرگز عاشق مردی نبوده ام که نامش شاهو باشد. همکلاسی ها و هم دانشگاهی ها و همسایه ها، فامیل های دور و نزدیک… شاعران و نویسندگان… هیچکدام هیچ شاهو نامی را از دهه های چهل و پنجاه به یادم نمی آورند. حداقل شاهو باید مردی می بود که من در جوانی به خاطر بوی سیگار یا مشروبش از او متنفر می بودم یا شبیه پسرک خجول دوچرخه سواری می بود که در خلوت کوچه از دور مرا می پایید و او را به خاطر نفرت از محافظه کاری هنوز به یاد می آورم او با آن محافظه کاریش هرگز نمی توانست شاهو باشد. تمام مردان دوران من یا حتی سایه هایشان به نام های محمد، خالد، ادریس، جلال و کمال آغشته بودند یا در مواردی داود و بهروز و شهروز… و ایرج و تورج یا حتی یا رستم و سهراب ..و زنان و دوستان همدوره ام جمیله، فرانک، اشرف، فرح، مریم و سوسن و ناهید و حبیبە و در صورت داشتن نام کردی در نهایت گلالە، هلالە و نشمیل و روناک و حتی سیران بودند.
کاوش من در مورد نام انسان ها پیشتر برای کاری علمی بود و پس از آن عادتی دیرینه شد. بدون هیچ پژوهش و کاوشی نیز بسیاری از ماها در اجتماعات بومی خود می توانیم دریابیم که برای مثال نام پدربزرگ های شصت یا هفتاد ساله در کردستان کامیار یا مازیار نبوده و نام پدر های بالای چهل سال بندرت یا اصلا پیش نمی آید شاهو یا چیا باشد و مادر بزرگ ها یا نازنین اند و نامشان نازنین است یا نازنین نیستند و نام شان همه ی آن نام هاییست که هر کدام از شما به هنگام خواندن این نوشته به ذهن تان متبادر می شود. سعی می کنم در فیلم غرق شوم. متاثر می شوم و دیگر به نام فکر نمی کنم و شروع می کنم به گریه کردن از دیدن صحنه هایی که برای این کار فراهم شده است. جملات و حوادثی که مرا می گریاند دو جوان پشت سری ام را به شدت می خنداند. خنده هایشان گاهی کشدار است و رسما ریسه می روند. پناه بر خدا!
بخش دوم:
با توجه به دلایل و آمارهای که در پست تاریخ http://manijehmirmokri.blogfa.com/post/26 همین وبلاگ دیده می شود نگارنده معتقد است در نام گذاری شخصیت های فیلم ماندوو زمان پریشی anachronism غیر عمدی یا آشنایی زدایی defamilliarization عمدی صورت گرفته است.
با استناد به پژوهش عبدی ١٣٨٢ و نگارنده ١٣٩٣ و پژوهش هایی دیگر، یک درصد از متولدین مرد قبل از سال ٥٥ نام کردی داشته اند و برای آن یک درصد نام شاهو بسیار نامحتمل و نام کردی برای شخصیت زن اگرچه طبق داده های آماری ذکر شده، نامتحمل نیست اما مشخصا هم نام شیلان و هم نام شاهو برای آن برهه ی زمانی و نیز آن طبقه اجتماعی نامی بسیار نو و جوان به نظر می آیند و بکلی این دال ها با مدلول های چهل ساله ی خود بیگانه می نمایند. از سویی کلاکن (به نقل از آشوری ١٣٥٧) بر فرهنگ به عنوان سیستمی از طرح های پایدار و ناپایدار که از تاریخ سرچشمه می گیرند تاکید دارد و نگارنده نیز با توجه به پایداری و ناپایداری نام ها در طول زمان به عنوان نماد مهم فرهنگی که گاه حتی از بین می رود، سر آغاز شروع توجهات به نام شاهو را برای نام گذاری کودکان دهه های هفتاد دانسته و دهه ی نود را دهه ی افول توجهات به آن. لذا زمان رخداد فیلم در توجه به این نام برای نامگذاری کودکان، نقطه شروع است و مرد چهل ساله ی داستان ماندوو را شامل نمی گردد با اندکی تفاوت شیلان نیز در همین وضعیت و اندکی نوتر و اما هلاله با تفاوت بسیار زیادی نمی بایست نام بازیگر کودک فیلم باشد.
با توجه به تمام آنچه بیان گردید سوالاتی مطرح می شود:
دلایل این عدم تطابق یا به عبارتی دیگر این زمان پریشی[۱] و حتی به تعبیری متفاوت تر، این آشنایی زدایی[۲] چیست؟ آیا امری تعمدی ست درفدا کردن حقیقت و شواهدی تاریخی برای رسیدن به آرمانی خاص؟ شاید بهتر بود متولدین دهه چهل و پنجاه فیلم ماندوو صاحب همان نام های عربی یا ایرانی- فارسی می ماندند تا ماندوو که هدفش بیان رنج های همیشگی ملتی چهار پارە است، در بیان هژمونی مذهب و فرهنگ فرادست و محدودیت هایی نظیر آن نیز موفق تر عمل می نمود. چرا که نام غیرکردی کردها به دلایلی آشکار بیانگر هویت شان نمی بود. و آیا این یک عاملی، هرچند ضعیف، در بسیار مطلوب جلوه دادن مقصد مسافران نبود؟ شاید نیز کارگردان در هراس آن بود پس از آنکه شاهو اسلحه را که به نوعی در طول تاریخ بنا به جبری حاکم بر زندگی کردها در کنار لباس و زبان و نام و رقص و رسوم دیگر چون نمادی گریز ناپذیر، به دورترین نقطه ای که می تواند پرت می کند و پیش از عبور به آنسوی مرز لباسش را نیز به سویی دگر می افکند و برای رسیدن بە جایی امن تر خلع هویت می شود، به غیر از آن نام چیزی در بساط هویتی اش باقی نماندە باشد. او دقیقا پشت به جغرافیایی داشت که با زبان خود با او سخن می گفتند و رو به مقصدی داشت که اگرچە خاک ها و کوهها بوی او را داشت اما مجبورگردید از زبانی دیگر کمک بگیرد، شاید نیز بسیار ساده تر از این، تنها هدف کارگردان از انتخاب آن نام ها و تکرار آن نام ها و به یاد ماندنشان صرفا یک آموزه ی فرهنگی بوده است چرا که به باور او یک کرد باید نامش کردی باشد. این درحالیست که کارگردان به خوبی درک نموده است که هرچقدر تلاش نماید نام شریف و رحمان با توجه به سن و سال شان غیر از شریف و رحمان نمی توانست باشد! آیا کار وی به صورتی ناخودآگاه گریز از آنچه بود و اعتراضی بر آنچه می بایست می بود و نشده بود، است؟ یا بدون تامل بە این ریزه کاری ها و صرفا بە منظور اضافه نمودن به نمادهای هویتی در فیلم؟ و یا ترکیبی از کل آنچه گفته شد دو به دو و چند بە چند در مجاورت هم. آنچه در فیلم محسوس و پیداست توجه به هویت کردها و اشاره به وضعیت آنان ست. بنابراین برای برجسته نمودن این هویت و تاکید بر آن کارگردان فیلم نیازمند آن بوده است از چند مولفه به مانند ابزارهایی کمک بگیرد. پوشش بازیگران، زبانی که به آن سخن می گویند، تاکید بر جغرافیای حوادث و در نهایت انتخاب نام کردی به عنوان نمادی ملیتی و هویتی حتی اگر فیلم را در گوشه ای کوچک دچار زمان پریشی کند ونام ها در آن سنین برای بیننده آشنا نباشند. شاید هم کارگردان در نمادگرایی غوطه ور است تا همانگونه که روشه (١٣٦٧) عنوان می کند بوسیله آن به احساس تعلق به گروه کمک کند و یا آن را بر انگیزد. چراکە در جایی از فیلم، همانجا کە وجود یک رقص عجیب بە نظر می آمد، مجلس رقصی فراهم گشت… رقص، موسیقی، زبان، نام و … نماد هایی که همبستگی را ممکن می سازند تا به اعضای جماعات یادآوری نمایند که به آن جماعت تعلق دارند و آنها را از دیگران متمایز می کنند، این نمادها نه تنها جماعت را به طور عینی نمایش می دهند، بلکه می توانند کمک کنند تا احساسات و تعلق و همبستگی اعضا را بر انگیزند و حفظ کنند.