بینه‌ر

یادداشتی شبیه نقد بر هالوزی ذهن هالوز نویسنده هالوز …

و اما آنچه دیده شد در قبال تراژدی عظیم و بزرگ سیدوان و اتفاقات این افسانه کهن و آنچه بصورت بیت نقل شده است و تقریبا همگی یکبار آن را حداقل شنیده ایم،با هنر نمایش آن هم نمایشی از یک هنرمند آکادمیک و مدعی، در قبال خواندن بیت بصورت حیران از خوانندگان کم سواد و حتی بی سوادی که هیچ مطالعه ای از ادبیات ندارند و به هیچ وجه حتی از ساختار ادبیات شفاهی در روایت داستان سینه به سینه اطلاع چندانی ندارند و حتی سواد موسیقی هم نداشته تا ضرباهنگ لازم به اوج و فرودهای داستان را در شیوه روایی خود همراه کند و تنها با حزن انگیز کردن صدای خود و خواندن بیت تا حدودی گره ها و اوج های داستان را مشخص می کند و میتوان گفت ساده ترین نوع روایت شفاهی توسط بی سوادترین افراد جامعه به نسبت همین نمایشنامه که نویسندگی آن را یک کارشناس ارشد ادبیات نمایشی عهده دار بوده متاسفانه نتوانسته رقابت آنچنانی داشته باشد و بیت و بیت خوان بسیار زیباتر توانسته با بیان حزن انگیزش تراژدی سیدوان و فجایع رخ داده برای عبدالعزیزخان را روایت کند و بر مخاطب خود که تنها از حس شنیداریش برای درک تراژیک اثر بهره می برد تاثیرگذار باشد. نمایش به هیج وجه نتوانسته تصویری درست و راستین از عبدالعزیزخان داسنی بیت سیدوان ارایه دهد واین تراژدی بزرگ عملا روی صحنه ابتر مانده و شخصیتها درنیامده اند و اگر بگوییم کاریکاتوری عبوس و خشن از عبدالعزیزخان ارایه شده شاید به گزاف سخن نگفته باشیم. عبدالعزیزخانی که در وصف شخصیتش در بیت شفاهی بسیار زیبا و همگن از ایشان توصیفات فرا زمینی ارایه کرده است، سیدوان عینکی و شل ول و عصبی با ملک وان مشروبی بی دست و پا و شلخته با نیچروان لاابالی بی هنر و کودن به هیچ وجه نتوانسته اند تصویر درستی از بیت سیدوان را در ذهن مخاطبی ایجاد کنند که از حداقل همخوانی با کاراکترهای بیت که در وصف هر یک از این کارکترها مثلثی از مردانگی، هوش، استعداد، غیرت، تعصب و فرمانبری به زیبایی ترسم کرده است.  عروس و مادر خانواده هم اکساسوارهایی هستند علاف و سردرگم و بی خاصیت چون عروسک کودکی درقبال مرگ هر ضلع این مثلث تنها به واکنشی تکراری و مویه دار و اشک و آه بسنده کرده است. میزانسن های تکراری و علافی مشخص بعضی از بازیگران هنگام به دست گرفتن صحنه توسط بازیگر دیگر نیز از مشخصات مهندسی نشدن لحظات حسی و اوج درام برای هدایت بازیگران محسوب می شود و نقش مباشر سیدوان که آجودان کهنه ژنرال سابق ارتش بوده عملا جز ایجاد تنوع در قبال تیپ سازی مثلثی فرزندان عبدالعزیرخان با غیر همگن بودن با آنها از نظر شکل و ظاهر و همچنین ارایه پاره ای از اطلاعات به مخاطب هیچ تاثیر بسزای دیگری در حرکت سردرگم لوکوموتیو بی سوزن بان این درام ندارد! خستگی بازیگران وتلاش برای فرار از درگیری و تمام شدن نقششان آنقدر عیان می باشد که ریتم بازی عریان هر بازیگر خودساز ناکوکیست که گویی از هیچ رهبر ارکستری فرمان نبرده و نخواهد برد و آنچه با عجله می نوازند نشان از خستگی و فرار از صحنه و اتمام سریع تکلیف دیکته شده آنها دارد، موسیقی ناهمگن و تلفیق بسیار ابتدایی باز هم لطمه بزرگی به پیکره این درام تراژیک زده و نتوانسته به اندازه حتی صدای حزن انگیز یک بیت بیژ هنگام روایت سیدوان که تنها با صدا و بدون بهره از هیچ سازی تاثیری بر احساس مخاطب داشته باشد. و اما طراحی صحنه که نمایی از داخل عمارتی قرینه را نشان میدهد از عدم آگاهی طراح آن از اصول ابتدایی معماری است و  با بی دقتی ساخت و ساز آن انجام شده است.  برای مثال دودکش شومینه فراموش شده و در ورودی هم کنار شومینه تعبیه شده، درست در وسط سن! که رفت و آمدهای اصلی کاراکترها از آن صورت می گیرد که از منظر الفبای طراحی داخلی در معماری در بدترین جای ممکن به جز همسایگی آن با شومینه که خود غیرممکن است قرار گرفته است. همچنین اختلاف سطح ایجاد شده با پله هایی در دوطرف بجز کپی بدون اندیشه از چند کار خارجی هیچ توجیه دیگری ندارد. پنجره های رنگی و دو پنجره در دو طرف به حدی موقعیت جغرافیایی خارج عمارت را پیچیده کرده که هیچ تماشاگری نخواهد توانست درک درستی از خارج عمارت داشته باشد و از سوی دیگر منابع نوری که هيچ منطقی نه از نظر نمایشی و نه در زندگی ریالیستی نمیتواند داشته باشد.

چیای مغلوب داسنی، کوهستانی مخوف و شومی که منبع اتفاقات تراژیک داستان است به حدی نادرست و اشتباه و مهندسی نشده و بدون اندیشه به سمت تماشاگران جهت داده شده است که اگر بیننده ای عامی بخواهد جهت ورود و خروج پیک های خبر رسان اخبار غمناک و تراژیک داستان را ملاک قرار دهد که قاعدتاً باید از سمت و جهت منبع مولد اخبار یعنی کوهستان باشد می بینیم که دقیقا در جهت عکس آن قرار گرفته است و تماشاچی سردرگم به همان ترتیبی که در تصور جغرافیای خارج عمارت کپ کرده است باز هم بر این سردرگمی اش افزوده می شود و علامت های تعجب و سوال ابرخیالش را چنان انباشته است که بعید نبود در صورتی که کمی زمان نمایش طولانی تر میشد امکان ابراز تعجبش را با حرکتی غیر منطقی بروز میداد و شاید کسی تعجب نمی کرد.

این هالوزی (پریشانی) که نویسنده بر اثر خود نام نهاده در اصل در متن و اثر نوشتاریش هنگامی که روی صحنه رفته نمایان شده است نه در مهندسی و اجرای درست متن و هوشمندانه که پریشانی کاراکترها را نمایان کند بلکه درست در عکس جهت نمایش، دامن اجرایی را گرفته که باید تصویرگر این مفهوم می بود نه خود به آن مبتلاشود!

کاراکترها که به نظر می رسد همان تیپ بمانند شاید بهتر از گزند نقد رهایی می یابند به خودی خود در بازی هایشان مونوتون وار مشغول نمایش هالوزی ذهن کارگردان هستند تا اصل متن و خود هم با چاشنی خستگی و فراری بودن از صحنه توانسته اند دستمایه کاریکاتور گونه ای از شخصیت پردازی ارایه دهند که اثری تراژدیک چون سیدوان را به نمایشی بسیار سطحی و گذرا و عجولانه تبدیل کرده است که نمی تواند به هیچ وجه درخور اسم نویسنده آکادمیک و پر تجربه ای چون بختیار پنجه ای باشد که به گواه سایر آثار تحریر یافته ایشان هم نمی تواند انتظار جامعه هنری و طرفداران هنرنمایش و منتقدان را بر آورده کند و اثری بسیار ضعیف از یک تراژدی بسیار زیبا و پر از لحظات دراماتیک ارایه کرده است که شاید نتوان در این نقد کوتاه به همه ابعاد دراماتورژی آن اشاره کامل کرد.

به هرحال نام نویسنده انتظارها را افزایش داده و کارگردانی یک کارگردان مؤلف که همیشه توانسته سندیت برای آیندگان در استفاده از این متن برای سالهای آینده رقم بزند در همین ابتدا به (تقاطع!) نرسیده لوکوموتیو خسته و هالوز بختیار به گل نشسته و کمی جلوتر از ریل خارج شده و امیدی در رسیدن حتی به نزدیکی (تقاطع!) هم ندارد و برای حرکت دادن دوباره به بختیار نیاز به ریکاوری اساسی و خانه تکانی عظیمی از هالوزی های ناگزیر روزگار دارد و شاید باید با میراث کهن اساتید و وامدارانش برای همیشه وداع کند و به تقاطعی دیگر بیاندیشد، تقاطع دنیای مدرن فلسفه آلود و وهم آلود مکتوبات مورد علاقه نویسنده با آموزه های آکادمیک شاید تاریخ مصرف  گذشته!!! با همه اینها بختیار نویسنده قابلی بوده و این بر همگان اثبات شده است و اگر نقدی اکنون برایش به تحریر درآمده و گویی گزنده می نمایاند بدون شک به جهت انتظار جامعه روشنفکری و هنرمندان از این هنرمند شریف و دوست داشتنی است که تشنه مطالعه و دیدن آثار زیبای وی می باشند و اگر غیر از این بیابد لب به اعتراض و نقد سازنده خواهد گشود که امید است به جز حسن نیت و تلنگری بر ذهن شاید هالوز شده نویسنده برداشت دیگری از آن حاصل نگردد، از نویسنده داستان کوتاه مسخ بختیار که سالها قالب و ساختار تمام تحولات ذهن نگارنده در هستی شناسی و نقد آثار هنری بوده انتظاری بیش از این تصور می شد که با حداقل آن اثر هیچ هالوزیی (تقاطع!) پیدا نمی کند.

با آرزوی موفقیت روز افزون در جشنواره تئاتر کُردی سقز برای نمایش چریکه چیای هالوز و دوست عزیزم و گروه همراهش. موفق و مؤید باشید.

باتشکر جمال تأييد (تیرداد) شهریور ۹۵

 

خروج از نسخه موبایل