بینه‌ر

خسته در شهر بی سینما…

اواخر دهه هفتاد بود و ما هم کم سن و سال. هر وقت گذرمان به خیابان‌های شهر می‌افتاد، چشمانمان محو دیدن سالن بزرگی می‌شد که با بقیه مغازه و سالن‌ها متفاوت بود و روی دربش نوشته شده بود "سینما تربیت" و چندی هم پوستر و عکس رنگارنگ از فیلم و بازیگرهای مختلف چسبانده بر در و دیوارش خودنمایی می‌کرد.

برای ما که به فراخور سن اجازه ی ورود نداشتیم، سوال بود که داخل این سالن چگونه جایی است و این پرده جادویی که بزرگترها حرفش را می‌زنند و گویا فیلمها را در اندازه‌ی بزرگ نشان می‌دهد، به چه شکل است و آرزویمان بود که یم روز با چشم خودمان ببینیم. دلخوش بودیم به این که سنمان به اندازه کافی بالا برود و ما هم بتوانیم داخل سینما رفته و نگاه کنیم . اما خیلی طول نکشید که سینما برای همیشه تعطیل شد و دیگر هیچ وقت دربش به روی علاقمندان فیلم و سینما باز نشد. گفتند دلیلش عدم استقبال مردم از سینماست، منتهی کیست که نداند این تنها بهانه‌ای بود برای پنهان کردن کم کاری‌ها و نبود مدیریت مناسب و صحیح از جانب مسئولان سینما. سالن سینمای شهر مدتی محل تست چکاپ بدن بود، مدتی داروخانه و چند گاهی هم مطب پزشکان، اما چیزی که دیگر هیچ وقت آنجا ندیدیم، پوسترهای رنگارنگ سینما بود. گویا در این سرزمین چنین جا افتاده که همیشه به جای حل مشکل و پیدا کردن راه چاره، صورت مسئله را پاک کنند، به همین دلیل نیز به جای پیدا کردن مشکلات سینمای شهر، تعطیلی دائم سالن را انتخاب کردند.

اکنون بیشتر از پانزده سال از تعطیلی تنها سینمای شهر میگذرد و در حالی که بیشتر از یک قرن قبل سینما برای اولین بار اختراع شده است و بالعکس سایر رسانەهای کلاسیک، سینما روز به روز در جهان بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار میگیرد و حتی در خیلی از کشورها منبع درآمد و وزنەای اقتصادی است و گردش مالی فراوانی دارد، مسئولان فرهنگی ما هیچ گاه به دوباره دایر کردن سینما فکر هم نکردەاند و حتی در حد شعار نیز کسی سراغ مسائل فرهنگی به صورت کلی و بالاخص سینما نرفته است، گویا نیاز مردم به مسائل فرهنگی و هنری چیزی بی اهمیت بوده و حل این گونه مسائل از نظر مسئولان غیر لازم است. گویا تنها سردادن تعدادی شعار پوپولیستی و فریبکارانه مشکلات را حل می‌کند.

نمایش فیلم ماندوو (خسته)، به کارگردانی کارگردان همشهری و کوردزبان و نبود سالن سینما و اجبارا نمایش فیلم در تالار فرهنگی شهر و استقبال خوب مردم، تلنگری بود بر پیکر شخصیت فرهنگی هنری شهر که از خواب بیدار شده و این حق مسلم و ابتدایی خود را درخواست کند. ماندوو را دیدیم و خستگی خودمان نیز یادمان آمد. خسته به دنبال پیدا کردن گوشەای مناسب برای پیگیری و رسیدن به میل و علایقمان در باب فرهنگ و هنر و ادب در شهری که چند دهه قبل در این زمینه سرآمد و سمبل منطقه بود. خسته به دنبال گروه ادبی فعال، کتابخانەای مناسب و شایسته با عناوین لازم و در نهایت سالن سینمایی که آسوده و بی دغدغه چشمها در پردەی جادووییش غرق شوند.

اینجا داستان فراز و نشیب، مشکلات و موانع پیش روی فعالین و علاقمندان فرهنگی و هنری شهر، خود مستعد اقتباس صدها تراژدی غمناک است.

خسته در شهر بی سینما…

مسعود طه‌زاده

خروج از نسخه موبایل