«ناهید» ساختهی آیدا پناهنده، بر اساس فیلمنامهی مشترک کارگردان و ارسلان امیری (كارگردان، نويسنده و تدوينگر سنندجی) یک پیشنهاد سینمایی برای گذار از تقابلها و کلیشههای متعارف فرهنگی است، یک صدای تازه از نسل تازهی سینمایی ایران برای روایت مسایل و مشکلات اجتماعی در شهرهای کوچک. اهمیت «ناهید» در تلاشی است که برای بازنمایی مدرنیتهی آشفتهی ایرانی در همین شهر کوچک با کمک برخی کلیشههای سینمایی همچون خانه و عینک انجام میدهد. با کمک همین کلیشههاست که روایت «ناهید» میتواند ساختارهای کلیشهای و تکرارشوندهی موجود را ترسیم کند و البته با ترسیم همین چهارچوبهای تنگ و بسته است که روایت فیلم پیشنهاد گذار از تقابل کلیشهایِ مرد / زن را مطرح میکند و به راوی مسایل و مشکلات مردان نیز تبدیل میشود. زن میکوشد تا عینکهای دودی غیرشفافی را که نظم پدرسالار به او تحمیل میکند، از پیش چشم بردارد و مرد نیز نتیجه میگیرد که برای دیدن جهان باید از قاب دوربین مداربستهاش گامی فراتر بگذارد.
شخصیت اصلی فیلم «ناهید» در همان سکانس دوم چنین معرفی میشود: زنی که در آینهای به چهرهی خود مینگرد و از فروشندهای دستفروش میخواهد تخفیفی بدهد تا او بتواند «هر دو» عینک دودی را با هم بخرد. پیشتر، اما، قابی از ساحل نشان داده شده بود: سگی بر ساحل نشسته است و مردی تنها بر لب دریا قدم میزند. و آنچه به تدریج به روایت «ناهید» وارد میشود، شهری است در شمال ایران، انزلی، و شیوهی زندگی در این شهر ساحلی از جمله عبور از یکسوی شهر به سوی دیگر آن با قایق؛ و مهمتر از اینها، آپارتمانی تکافتاده که در اطرافش خانهای نیست و طبقاتش بلندتر از دیگر خانههای بومی و سنتی شهر است.
در همین چند ثانیهی اول پای چند کلیشهی مهم سینمایی به میان میآید، از جمله آینه و عینک و خانه. اگر، مثلاً، قهرمان فیلم «جرم» ساختهی مسعود کیمیایی هنگامی که از زندان آزاد میشود، از بساط یک دستفروش عینک و ساعتی میخرد تا جهان و زمان را آنگونه که اکنون رخ میدهند بازشناسی کند، عینکهایی که ناهید میخواهد از بساط دستفروش بومی شهرش بخرد، چون عینک قهرمان آزادشدهی «جرم» نه شفاف هستند و نه صرفاً وسیلهای برای بهتر دیدن یا بازنمایی دقیق واقعیت؛ «هر دو» عینکِ ناهید «دودی» است و جهان را تیره و تاریک بازنمایی میکند، دو عینکی که چشمهای او را نسبت به دیدنِ خود و نیز تواناییِ فردیِ دیدنِ جهان محرومتر میسازند. پس سه وجه مهم شخصیت و زندگی ناهید در همین صحنه آشکار میشود: نخست، دغدغههای مربوط به فرآیند هویتیابی و مواجه شدن با خود برای یافتن راهی تازه برای زیستن (با کمک کلیشهی آینه)؛ دوم، دو عینک، دو جهانبینی شاید، که ناهید میخواهد ـ یا باید ـ از دریچهی تیره و تاریک آنها به جهان بنگرد؛ و سوم، البته مشکلات و مسایل مالی در زندگی خصوصی او.
کلیشهی دیگر «خانه» است و در اینجا آپارتمانی که نسبت به دیگر خانههای شهر نماد و نمودی از نوعی مدرنیتهی گسسته و آشفته است با تمام نمادهای طبقاتیاش از جمله صاحبخانهای در طبقهی اول که دائم اجازهی عقبافتادهاش را مطالبه میکند، پیرمردی ماهیگیر که گاهی به این حربه میکوشد از ناهید ـ که زنی مطلقه است ـ برای یکی از خویشان خود خواستگاری کند. این کلیشه را هم میتوان با «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی و «دایرهی زنگیِ» پریسا بختآور سنجید که هر دو در دو برههی متفاوت، ساختار طبقاتی جامعهی ایرانی را با کمک استعارهی خانهی آپارتمانی و طبقات آن بازنمایی کردهاند: در «اجارهنشینها» خانهای رو به ویرانی با طبقاتی مستاصل و لزران که عاقبت فرو میریزد و در «دایرهی زنگی» طبقهی متوسط با همهی ارزشهای فرهنگی و رابطهاش با جهان خارج از خود (از طریق ماهواره) و دیگر طبقات اجتماعی (نصاب ماهواره و دختر همراهش). تفاوت «ناهید» در این است که خانهی آپارتمانی را در جایی غیر از مرکز با یک ساختار طبقاتی نسبتاً متفاوت بازنمایی کرده است، ضمن آنکه کلیشهی خانه هنگامی که با سرگردانیهای ناهید در خانهی شوهر دوم و خانهی پدریاش ترکیب میشود، برجستگی و معنای دیگری نیز پیدا میکند.
برای همین خانه است که ناهید، به رغم همهی تنگناهای اقتصادیاش، یک کاناپهی دست دوم میخرد تا مگر به آن رنگوبویی تازه بدهد، تغییری که زیر نگاههای کلیشهای صاحبخانه و همسایهها و بعدتر، خانوادهها عملاً ناممکن میشود. در زیر فشار سنگین چنین ساختارهای فرهنگی و اجتماعی است که ناهید فردیت و استقلال خود را جستوجو میکند. هم از اینروست که من به جای تعبیر «استعارهی خانه» یا «استعارهی عینک»، از «کلیشهی خانه» یا «کلیشهی عینک» سخن گفتم، زیرا استعاره قدرت برسازنده و دگرگونکنندهی بیشتری دارد تا تعبیر کلیشه که به ساختارهای تکرارشونده اشاره میکند؛ و ناهید در درون ساختارهای تکرارشونده و قراردادی گرفتار مانده است. بهترین نمونهی این قراردادها و تکرارها ماجرای ازدواجهای ناهید است: ازدواج اول با احمدِ معتاد و قمارباز که حتی پس از جدایی نیز به خود حق میدهد تا در زندگی ناهید مداخله و تعیین تکلیف کند. او شرط گذاشته است که اگر ناهید هرگز دوباره ازدواج نکند، نگهداری فرزندشان با او باشد؛ و تلاش برای ازدواج دوم با مسعودِ معقول و موفق که زیر فشار اینگونه شرطها و عرفهای سنتی و اجتماعی رو به ویرانی است؛ و همچنین گرایش پسر سرکش ناهید ـ امیررضا ـ به انطباق هویت با پدر قمارباز و ادامه دادن راه او که خود حاکی از روند بازتولید این ساختارها و تکرارها و تداوم نظم پدرسلار و قرادادها و کلیشههای همبستهی آن است. پس ناهید نخست باید به دیدِ خاص خود، دیدی متعلق به زنانگی خود برسد، دیدی که شفاف است و لزوماً واقعیت مالوف و پذیرفته را بهتر نشان نمیدهد. او باید از دیدِ واقعگرای سرکوبگر که حاصل همان عینکهای دودی غیرشفاف و البته مردسالار است، گذر کند و واقعیتی تازه را برای خود رقم بزند و برسازد. اهمیت کلیشهی عینکها در همینجا مشخص میشود که ناهید باید از این دو دید گذر کند. این دیدهای غیرشفاف متعلق به هرکه باشد ـ احمد، مسعود یا حتی جهان پدرسالار ـ چیزی جز انقیاد در پیش چشم ناهید ترسیم نمیکنند. در سکانس پایانی اینبار ناهید است که بر لب دریا تنها ایستاده است، پس از آنهمه استیصال و سرگردانی، و مسعودِ تنهای سکانس اول فیلم همراه با سگش به او میپیوندد. ناهید از تصمیمش برای گرفتن حضانت فرزند سخن میگوید، زیرا اکنون ناهید به دیدِ زنانهی فردی و مستقل، دیدی متعلق به خود برای برساختن واقعیت تازه رسیده است. در امتداد همین سکانس در روبهروی پهنهی بیکران دریاست که ناهید و مسعود راه تازهای را آغاز میکنند و همزمان خانوادهای دیگر به قاب وارد میشوند و آن دو دیگر از پنهان کردن علاقه و رابطهشان ابا و ترسی ندارند.
«ناهید» یک پیشنهاد مهم سینمایی است برای روایت زنانگی در جامعهی معاصر ایرانی، پیشنهادی فارغ از هرگونه عصبیت و عصبانیت که همهی عمق و غنای آن نخست از توجه به مولفههای بومی یک فرهنگ برمیآید و سپس به نقد درونی آن فرهنگ دست میزند. پس «ناهید» یک فیلم مرکزمحور نیست، چه در این معنا که وابسته به مرکزیت شهرهای بزرگ از جمله پایتخت باشد و چه در این معنا که فقط بر مسایل و مشکلات زنان متمرکز شود. از این جهت، «ناهید» صرفاً بازنمایی مصایب زنانهی فردیت و استقلال شخصی در مدرنیتهی آشفتهی ایرانی نیست. چه در سکانس اول و در همین سکانس نهایی، مسعود نیز که همسرش فوت کرده است و تنها دخترش را نگهداری میکند، دچار همان قسم تنهایی است که ناهید در فرهنگ پدرسالار به آن دچار است. بدین سان، «ناهید» به یک پیشنهاد سینمایی موفق برای گذار از تقابلها، از جمله تقابل کلیشهایِ مرد / زن، تبدیل میشود
.