بینه‌ر

بوی گند مرده خوار

نمایش خیابانی «تحجر»، به کارگردانی کریم خاوری، کاری بسیار کوتاه و سریع اما در عین حال قابل تأمل و جذاب است. صحنه، همانطور که از اسم اثر پیداست، صحنه ی یک اجتماع متحجر انسانی است که هرکدام از شخصیت های آن به طرزی فجیع و افراطی رو به سوی سائق‌ها و رانه‌های خود هستند. پسری بادکنک فروش توسط گدایی که درواقع گدا نیست (و به نوعی دارد سوژه‌های تماشاگر، شخصیت‌های داخل نمایش و حتی خود نمایش را نیز فریب می‌دهد) کشته می‌شود و با جسد افتاده روی زمین‌اش، هرکدام از شخصیت‌ها یکی پس از دیگری رفتاری اتخاذ می‌کنند. خود گدا که چند نامه‌ی جعلی در می‌آورد و جسد را بغل می‌گیرد و از مردم طلب پول می‌کند، نفری دیگر می‌آید و کفش‌هایش را می‌دزدد، شخصیتی دیگر ساعت مچی‌اش را، دیگری با او سلفی می‌گیرد و این تحجر ادامه دارد و دارد تا بلاخره در قلب این همه کثافت، مردی متفاوت‌تر از بقیه پس از دیدن جسد، غمگین شده و او را با کت‌اش می‌پوشاند و می‌رود اما جالب اینکه پلیس از راه می‌رسد و او را دستگیر می‌کند و نمایش تمام می‌شود. نکته‌ای که به این روایت ساده جذابیت بخشیده نوع برخوردی است که با جسد یک انسان می‌شود. در این نمایش، مرگ (به طرزی آیرونیک) نه پایان زندگی یک انسان است و نه پایانی بر وجودش. ساموئل بکت در نمایش فاجعه، فاجعه‌ای از این دست را نشان داده بود، جایی که کاراکتر «ک» می گوید: «امان از این جنون رک گویی! هی تأکید روی مرگ! دهن بند کوچولو! خدایا!» و شخصیت‌هایش هر بلایی که دوست دارند بر سر جسم ساکت «ب» می‌آورند تا آنچه را که باب میل و برای ارضای این میل است را بدست بیاورند.

دقیقا فاجعه و تحجر جایی است که حتی پس از پایان وجود، دیگری بازهم آنجاست و باز هم به نفع خود هرکاری با تو می‌کند؛ گاهی از تو یک شهید مقدس می‌سازد و تابلوات را به دیواری می‌کوبد، گاهی جهت‌گیری حزبی به تو می‌دهد، بعضا تو را سر به ایدئولوژی مطلوب خودش می‌خواند، یا شاید هم با جسدت کریه‌ترین و خبیث‌ترین رفتارها را اعمال کند تا بلکه نفعی از وجودت برده باشد. اینجا دیگر دوزخ تحجر جایش را به فاجعه می‌دهد، فاجعه‌ی حضور دیگری، که سارتر آن را دوزخ واقعی می‌دانست؛ «دوزخ، حضور دیگران است.» در نمایش تحجر نه خبر از آن داد و بیداد کردن‌های خیابانی است و نه خبر از کلیشه‌های روز نمایش‌های خیابانی. هرچند نمی‌شود ادعا کرد که اجرا، اجرایی بی نقص و کامل است اما کارگردانی کار مطلوب و دارای نظم است و اجرایش را از آن اغراق‌های فشن شده‌ی اکثر نمایش‌های خیابانی تهی کرده است. بازیگر به صحنه می‌آید و در حضور چند لحظه‌ایش هر آنچه لازم است را نشان داده و می‌رود و موسیقی، حضورش و حرکاتش را برای او روایت می‌کند؛ اصلا می‌شود گفت به نوعی راوی این نمایش همان موسیقی است که روایت را بین خود و سوژه‌ی تماشاگر رد و بدل می‌کند. نقدهایی هم به اجرا وارد است من جمله بازی بعضی بازیگران که نمی‌توانند نقش را تمام و کمال، و با با تمام جزییاتش نشان دهند؛ حضور بعضی از بازیگران بسیار جسته و گریخته، دستپاچه و تصنعی است همراه با شتاب و عجله‌ی اجرا کردن که می‌توان از ضعف‌های این کار بر شمرد. البته بازی زیبا و کامل محمد عبدی در نقش مرد دلسوز، بازی زیبا و لحظه‌ای و اثرگذار اقبال درخشانی در نقش پلیس، و تا حدودی نامق خدایار در نقش گدا به زیبایی‌های کار افزوده بودند. نمایش تحجر داستان یک جامعه‌ی انسانی بی عاطفه و منفعت طلب است. روح بشریت در این جامعه آلوده‌ی ارضای امیال‌اش شده، در اینجا دیگر «رابطه‌ی دیگری و من» جایش را به «نفع من برای دیگری» داده است. یک تحجر به تمام معنای مدرن، که در مدت زمانی کوتاه اجرا شده و «هرچه هست قشنگی‌‌اش به این کوتاه بودنش است».

خروج از نسخه موبایل