- چهارشنبه 25 مرداد 1396 - 23:13
- کد خبر : 5850
- مشاهده : 975 بازدید
- تئاتر » س.ت » یادداشت های خصوصی
رسول بانگین (نویسنده و کارگردان):
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک سالنی بود که توش همه کاری می کردند غیر از کار فرهنگی، ببخشید اشتباه شد… یه سالنی بود که توش هیچ کاری نمی کردند غیر از هیچ کار فرهنگی. این سالن خیلی سالن خوبی بود و خیلی عروس و دامادها که جشن عروسی شان را در آن گرفته بودند از آنجا خاطرات خوبی داشتند. در این سالن گاهگداری که عریضه خالی می ماند تئاتر هم به نمایش در می آمد. مردم هم می آمدند و تئاتر نگاه میکردند و بازیگران نمایش ها آنقدر وضعشان خوب شده بود که دیگر هیچکدام به بهنام آقای بوفه چی بدهی چای و سیگار نداشتند. اما این سالن یک مشکل کوچکی داشت آنهم معیوب بودن سیستم گرمایش و سرمایش آن بود. مثلن در فصل زمستان آنقدر سرد بود که مردم تا آخر نمایش از سرمای آنجاسوز میلرزیدند و هی دستانشان را ها میکردند و حتا ناچارن بازیگران نمایش با خودشان گاز پیک نیکی می آوردند روی صحنه تا به تناوب خود را گرم نموده و بهتر دیالوگ بگویند.البته این سالن درندشت بخاری داشت اما گرمای بخاریش در حد گرمای بخاری یک پراید مدل ۷۴ بود و شب و روز هم که کار میکرد باز فایده ای حاصل نمیشد. مسئولین امر جلسه گذاشتند و چه کنیم و چه کنند راه انداختند و وقتی کمافی سابق دیدند ته جیب شان خالی است سریعن بخشنامه صادر کردند که صرفن از نمایش هایی حمایت می کنند که در جهت ترویج و استفاده ی بهینه از پتو گام بردارند و تماشاگران را با پتو و لحاف به سالن نمایش بکشانند. و ظاهرن اینگونه مشکل مرتفع و مردم با پیچیدن پتو به دور خود،گرم شده و در محیطی مطبوع از دیدن نمایششان لذت میبردند. اما ناگهان یکی که همیشه در مقابل این نوآوریهای یهویی توپش پر بود آمد و گفت این چه بساطی است میخواهید راه بیندازید آقایان؟ مگر با پتو هم میتوان وارد سالن نمایش شد؟ آخر اگر در حین اجرای نمایش یک عده منحرف ناگهان رفتند زیر پتو و … آنوقت ما چه خاکی توی سرمان بکنیم؟ آبروی خودمان هیچ،آبروی کل فرهنگ مملکت هم به فنا میرود. همه دیدند که آن دلواپس شریف راست میگوید.فکر اینجایش را دیگر نکرده بودند. چه شرایط ایده عالی: یک عده تماشاگر گمراه ندید بدید، تاریکی پرهوس، پتوی ملس، گرمای مطبوع و پر نفس، و در نهایت نمایشی رمانتیک و عشقولانه. واقعن اگر دو نفر فرصت را مغتنم شمرده و می رفتند زیر آن زیر چه میشد؟ بخشنامه فورن منقضی و به دلیل برودت هوا و رعایت حال اطفال تماشاگران سالن مذکور تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام گردید. مردم هم به جای رفتن به تئاتر هر شب به خانه ی اقوام می رفتند و بازی زیر پتویی بزک نمیر بهار میاد را به اتفاق انجام میدادند و کلی هم بهشان خوش میگذشت. خلاصه، زمستان رفت و زغالش به صورت اهالی تاتر ماند و همگی گشنه و بی پول سال را به تابستان رساندند. در سالن باز شد و مردم دوباره گروه گروه به تماشای نمایش ها میرفتند و حسابی خوشبحالشان شده بود. اما اینبار داخل سالن به دلیل نبود سیستم کولر و سرمایش مناسب انقدر گرم میشد که خیلی ها که رماتیسم و کمر درد داشتند بجای رفتن به سونا می آمدند و در سالن مینشستند و غالبا هم نتیجه میگرفتند و شفا میافتند. آری ای برادر سالن بعضی روزها آنقدر گرم میشد که مردم بعد از پایان نمایش انگار که با چند آفتابه آب شسته باشیشان، خیس عرق و له له زنان از سالن خارج میشدند و بعضی به اغما رفته و بعضی دیگر تازه از کما بازمیگشتند. در طول اجرای نمایش، تماشاگران بخت برگشته جهت تمدید اکسیژن و جلوگیری از گرمازدگی دهن صاف کن هر ده دقیقه یکبار از سالن خارج میشدند و ۱۵دقیقه ای را در حیاط قدم میزدند و از بوفه بهنام آقای محترم که حسابی کارش گرفته بود رانی و آب معدنی میخریدند و مینوشیدند. اوضاع اورژانسی شد. مسئولین دوباره جلسه گذاشتند و اینبار نوک پیکان حمایت به سمت نمایش هایی رفت که تماشاگران را به پوشیدن لباس شنا ترغیب میکردند. اسمش راهم گذاشتند شنا در تئاتر با یک بلیط. بعد فهیم ترینشان که زیر کولر گازی اتاق جلسات هر روزه لم داده بود گفت ای برادران فرهیخته ی فریفته، پس خانمها را چه بکنیم؟ نمیشود که مثل استخرهای سرپوشیده، زنانه و مردانه اش بکنیم. تاتر است حمام که نیست. دیدند طفلک راست میگوید. فردا شماری از مردم سواستفاده کن از همین نیم وجب لباس شنا هم سوء استفاده میکنند و لخت می آیند و میروند و بعد دیگر نمیتوان جمعش کرد. و ناگزیر بخشنامه کردند که اجرای هرگونه نمایش در فصل زمستان و تابستان به دلیل صرفه جویی در مصرف برق ممنوع بوده و با متخلفان به شدت برخورد و غیره خواهد شد. و تاتر فقط تاتر خیابانی و محله ای. اصلن تاتر صحنه ای کلن سخیف و شنیع است. بعد همه رفتند خانه هایشان و هر روز میرفتند استخر و دیگر مشکلی باقی نماند که نورچشمان عزیز را رنجور سازد. قصه ی ما به سر رسید کلاغه خر است. ما از این داستان نتیجه میگیریم که زمستان و تابستان دو فصل کاملن اضافی هستند.
انتشار مطالب، مقاله ها و نظرات مخاطبین الزاما به معنای تأیید و یا عدم تأیید محتوای آن توسط تحریریه بینەر نیست.
نظرات